مهسا و حسین عشق ما

اندر احوالات جوجَِِه جوجَکانیهای ما

مهسا جونم ،بابا جون این چند وقته برنامه کودکهای موردعلاقه خودشو دانلود میکنه و برات میاره. یکی ازاونها "خونه مادربزرگه" هست که گاهی سه تایی میشنیم و تماشا میکنیم  البته خیلی هم با استقبال شما مواجه شده.هاپو کومار به جوجه ها میگه "جوجَه جوجَکانی" و این شده اصطلاحی که من در خانه برای شما دوتا وروجک بکار میبرم .حضور مهسا برای من خیلی خوبه چون داداش حسین تا وقتی گرسنه نباشه دنبال آبجی مهسا همه جا میره و سرگرمه. البته گاهی مهسا حسابی میخندونش و گاهی وقتی میخواد کاری انجام بده از خودش دورش میکنه که البته با گریه و اعتراض داداشی مواجه میشه. حسین عزیزم هنوز به همون ایستادنهای درجا اکتفا کردی و کل خونه و چهار دست و پا سیر ...
20 آذر 1393

مهسا و سفیدبرفی

بالاخره بعد از کلی فراز و نشیب مهسا 30 شب رو کم و بیش در اتاق خودش خوابید و فرشته مهربون قبل از این که شب سی ام به پایان برسه سفید برفی رو به در خواست مهسا در کمدش قرار داد. مهسا هم تا صبح از خواب برخاست در کمدش رو باز کرد و بلهههههههه سفید برفی اونجا بود ...
3 آذر 1393

4 سال و یک ماه مهسا جونم

برای تولد دو سالگی ساینا که 30 مهر برگزار شد یه تیپ سفید قرمز زدی که البته به طور اتفاقی همخوانی خوبی با لباس ساینا که قرمز بود داشت: بچه ها هم طبق معمول نگذاشتن یه عکس خوب ازشون بگیریم. آیدین پس حدیث(دخترخاله باباجون)-مهسا-ساینا   ...
3 آذر 1393