مهسا و حسین عشق ما

عمه رباب نازنینم رفت

اردیبهشت غم انگیزی داشتیم. عمه مهربانم که مدتی بود حالش وخیم شده بود ما رو گذاشت و رفت. الان هم که مینویسم اشک در چشمانم حلقه زده. دلم میخواست هنوز هم میتونستم های های گریه کنم. تازه فهمیدم چه وجود نازنینی در کنارم بوده و قدرش رو ندونستم. روزی نیست که به یادش نباشم و آه حسرت نکشم. عمه نازنینم فقط برای بچه های خودش نبود بلکه همه از مهر و محبت و دست و دلبازیش بهره مند بودن. عمه مهربانم جای خالیت برای من با هیچ چیزی پر  نمیشه. یادش گرامی و روحش قرین رحمت باد. آمین ...
28 مرداد 1394

13 به در سال 1394

امسال به اتفاق بابا بزرگ و مامان بزرگ به باغ دایی عبدا.. رفتیم. تقریبا همه فامیل اونجا بودیم و به همه بسیار خوش گذشت. دوتا عروس جدید هم داشتیم خانم پسردایی وحید و خانم پسرخاله میثم. با وجود جمع بودن همه نوه ها  بچه ها هم  یک روز بسیار خوب رو گذروندن. این هم خانم مهندس ما در حال پلسازی. تقریبا هر سال یک پل دقیقا در همین محل میزنی عزیز دلم ...
28 مرداد 1394

عروسهای عید

خاله منصوره زحمت کشیده بود و هم برای مهسا و هم برای مهدیس دوتا لباس عروس مشابه خریده بود . چقدر که ناز شده بودن این دوتا عروسک مهساجون! بابا زیاد از لباس عروس خوشش نیومد. گفت که احساس بدی داره.بازم به فکر روزهای آینده رفت و  غمگین شد( و گفت چیه بابا این لباس، دق به دل آدم میکنین  )   ...
28 مرداد 1394

عید 94

من تا بحال در منزل خودمون سفره هفت سین نچیدم. چون همیشه تا الان از قبل از سال تحویل  تا پایان عید ،اراک خونه مامان بزرگها بودیم. اما امسال دخترکم بعد از بازگشت به طور جدی اصرار داشت که دیگه باید سفره هفت سین داشته باشیم. باید یه میز گرد بخری از اون پارچه قرمزها ( منظورش ساتن های قرمز بود) بگیری روش بیندازی. ظرفهاشم باید بخری  خلاصه به صورت کاملا خودجوش اولین سفره هفت سین زیبایش رو درست کرد. این سفره کامل نیست ولی برای من از هر سفره ای که دیدم زیباتر و جذابتر بوده. عاشقتمممممممم دختر گلم عدسهایی که در کلاسهای مونتسوری کاشته بودند به این صورت سبز شده بود و به جای سبزه عید گذاشتیم. تخم مر هم که خودش با رنگ گواش رنگ کرد. چه ...
27 مرداد 1394