مهسا و حسین عشق ما

10 ماهگیت مبارک

مهسا جان با تآخیر ده ماهگیت مبارک. 26 تیر مصادف با نیمه شعبان اولین بار بابا را صدا زدی. البته فقط یک " با " رو گفتی. چند روزیه که وقتی از هرچی که دم دستت می آید بالا میری حدود یک دقیقه هم خودت می ایستی و شروع میکنی به دست زدن و آواز خوندن. با هر آهنگی دست میزنی. حتی با پیامهای بازرگانی. البته وسطش هم منو نگاه میکنی تا هم تأییدت کنم و هم همراهیت کنم. همچنان من را درهمه جای خانه تعقیب میکنی و وقتی خسته میشی میزنی زیر گریه. انشا ا.. که دفعه بعد بنویسم دیگه داری راه میری. ...
30 تير 1390

اولین علائم دندان

مهسا جان دیروز مورخ پانزدهم تیر ماه (یک هفته مانده به 10 ماهگی) متوجه شدیم که یکی از دندانهای پایین، لثه را شکافته  و مثل مرواریدی نمایان شده. این بسیار خوشحال کننده بود. من و مادر عزیزت بسیار خوشحال و به نوعی ذوق زده شدیم امیدوارم که از دندانهایت با مسواک زدن و مراجعه دوره ای به دندان پزشک به خوبی مراقبت کنی و مامان و من نیز بتوانیم با آموزش صحیح در این مورد به شما کمک کنیم تا انشاالله به خوبی قدر این نعمت خدا رانیز بدانی و همیشه بابت آن نیز شکر گذار باشی.
16 تير 1390

اندر احوالات مهسا

گلم سلام. دددظ ا گه وسطش این حروف رو دیدی تعجب نکن اینا تایپ ای خودته 45ققثبفففففغ ددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد رز برم تا بعد حالا که نمیذاری جدیداً چشماتو درشت میکنی و ابروهاتو بالا میندازی و اُ اُ میگی. بیشتر از قبل حرف میزنی و کلماتی مثل اینـننَه ، یا با زدن زبونت به سقف دهان کلمه نه رو بیشتر زمان گرسنگی استفاده میکنی. دیگه قشنگ میگی اَ دَ دَ دَ ،بَ دَ بَ دَ. همه 4 دست و پا دنبالم میکنی و به خصوص وقتی گلاب به روت میرم دستشویی همه ساختمون خبر میشن اولا فقط می آمدی پشت در و بلند میشدی و گریه میکردی. ولی الان علاوه بر قبلیا محکم شروع میکنی به در کوبیدن. هرجا رو که پیدا کنی و قابلیت بلند شدن ازش رو داش...
14 تير 1390

9 ماهگیت مبارک

مهسا جونم. پریروز بردمت قد و وزنت رو چک کردم. وزن 8 کیلو قد 67 سانت دور سر 44.5 یه کم وزن گرفتی ولی هنوز زیر نموداری. زبونت رو مدام به سقف دهنت میزنی و صدا در میاریو خیلی شیرین شدی. خوب البته 4 دست و پا تمام خونه رو دنبال من گز میکنی و زودم خسته میشی و میزنی زیر گریه . اینطوری میشه که مامانی کنار خانم تمام مدت میشینه و کاراش میمونه.فردا احتمالا میریم اراک مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله از سفر حج برمیگردن .یه هفته ای شاید موندیم. عکسی از 9 ماهگی اینم یه عکس با عروسکهات   ...
25 خرداد 1390

بالا رفتن از میز و ... و ایستادن

عزیز دلم. الان 3 روزه که غلت میزنی. در واقع همه هم سنهای شما در همون 5 یا 6 ماهگی غلت زدن رو شروع میکردن اما خوب شما با گریه کردن ما رو وادار میکردی که خودمون بیایم شما رو بنشونیم و بعد به بقیه کارهات برسی. سینه خیز رفتن رو هم کلاً فاکتور گرفتی، چون از روی شکم خوابیدن خیلی بدت میومد. اما الان خیلی علاقمند به این کار شدی. یه دفعه وسط شیر خوردن یه غلتی میزنی و حرکات آکروباتیک انجام میدی و روی شکم شیر میخوری ویا قمبل میکنی و به کارت ادامه میدی. حتی وقتی از خواب بیدار میشی اول از همه چه اتاق تاریک باشه چه روشن غلت یزنی و شروع میکنی 4 دست و پا رفتن. واقعیتش رو بخوای خیلی راحتتر شدم. چون دیگه وقتی از خواب بیدار میشی یه دفعه شروع نمیکنی به گریه و ب...
19 خرداد 1390

شیرین کاری- 8 ماه و 16 روز

مهسای عزیزم. دیروز بردمت وزنت رو چک کردم. 7 کیلو و 850 گرم شده بودی. یعنی 350 گرم در عرض 2 هفته که خوب بوده امیدوارم همینطور ادامه پیدا کنه. سرلاک گندم هم در برنامه غذاییت گنجوندم اما خیلی تمایل نداری و از دهنت پرت میکنی بیرون. فعلا که سوپ و آب سیب رو بهتر از بقیه میخوری. قربون چشات برم.خیلی قشنگ دست دستی میکنی و جالب تر از اون اینکه وقتی اسم "بابا" رو جلوت تکرار میکنم در رو نگاه میکنی چند بار امروز امتحان کردم و دیدم میخندی و به سمت در خیره میشی. گفتم دیگه اذیتت نکنم.
9 خرداد 1390

4 دست و پا

 عزیز دلم مهسا.الان که شروع به ثبت کارهای شیرینت کردم 8 ماه و 14 روزت شده . اما خوب بازم دیر نشده. البته با ایمیلت از قبل از تولدت در ارتباط بودم و یه مطالبی برات فرستادم. الان حدودا یه هفته ای هستش که چهاردست و پا میری. پاش بیفته حسابی میخندی و به قول داییت فاصله خنده و گریه ات 1 ثانیه است. موقع شیر خوردن حسابی دست و ... منو نیشگون میگیری. پاتو میگیری و بازی میکنی و شیر میخوری. غذا کمکی کلا خیلی کم میخوری به همین خاطر یه دفعه از بالای نمودار رشدت اومدی پایین نمودار. فردا قراره خارج از برنامه طبیعی دوباره ببرمت وزن و قدت رو چک کنم. امیدوارم اوضاع بهتر شده باشه
7 خرداد 1390