میز آنایش!
چند روز پیش که دایی مهدی به همراه بابابزرگ و مامان بزرگ به تهران اومده بودن تصمیم داشت برای ترمیم رابطه با مهسا یه کادوی تولد دلچسب خانم، بخره و بیاد. آخه مهساجون! وقتی کوچیکتر بودی دایی جون میخواست مثلا باهات بازی کنه یکدفعه بهت پخ کرد و شما ترسیدی و فرار و دیگه از دایی جون میترسیدی. دایی جون با یک کارتون بزرگ حاوی اسباب بازی میز آرایش وارد خونه شد و گل از گل شما شکفت. سریع راه انداختیش و کلا اون شب یا پیش میزآنایش که البته منظورت همون آرایش هست بودی یا بغل دایی مهدی. جالب بود که یکدفعه که توی بغل دایی جون نشسته بودی بی مقدمه رو بهش کردی و گفتی " دایی من کوچیک بودم شما رو اصلا دوست نداشتم!". ما خیلی مبهوت شدیم و البته کلی دایی جون رو به خاطر هدیه به موقعش تحسین کردیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی