مهسا و حسین عشق ما

کلاس ماجراجویی و قرآن

1393/10/15 23:24
نویسنده : مامان
377 بازدید
اشتراک گذاری

مهساجونم کلاسهای شما شروع شدن و ما هر روز به هوای کلاسهای شما بیرون میزنیم. البته اقرار میکنم که در همین دو روز بریدم. چون هر دفعه به همراه شما باید حسین رو هم آماده کنم. البته حسین بیشتر از خودت همکاری میکنه و هم سریعتر غذاشو میخوره و هم زودتر میتونم حاضرش کنم. اما آماده کردن شما.....کچل. آخرش هم که بعد از گذشت نیم ساعت تا یکساعت که حاضر میشی حالا غر و غرو و خرده فرمایشات شروع میشه. در همین دو جلسه که رفتیم هم زمان رفت و هم زمان برگشت به حال قهر و گریه بوده: چرا عینک آفتابیمو نیاوردی؟ ببین به خاطر آفتاب نمیتونم چشمامو باز کنم.هیپنوتیزم( در حالی که آفتابی هم نیست) چرا دستکشهامو نیاوردی ببین دستهام یخ زدههیپنوتیزم( ما که توی این تهران نه سرمای درست و  درمون دیدیم نه برف نه سرمایی که منجر به یخ زدگی بشهخندونک) خلاصه با این اشکها و حسین به بغل چند کورس ماشین سوار و پیاده میشیم تا برسیم. فقط توی کلاس خیلی خوشحال و خوش اخلاقی. واقعا کیف میکنی. صدای قهقهه خنده هات کمی از خستگیم رو کم میکنه.خوش به حال مربیهاتمحبت

کلاس ماجراجوییکه در بسته بود و ما هم از محتویاتش چیزی نفهمیدیم. بیرون از کلاس هم سر و کله زدن با حسین  که به هیچ وجه نمیخواست بغل بمونه کلی انرژیم رو گرفت.کلاس قرآن خوشبختانه مادرها هم باید در کلاس باشن. چون با اشاره قرآن آموزش میدن و باید مادرها هم یاد بگیرن تا با بچه ها در منزل کار کنن. سر کلاس بسیار خوشحال بودی بخصوص که وسطش بازی و ورزش هم داشت و واقعا لذت میبردی. "خانم معلم" " خانم معلم" گفتنهات منو کشته بودبوسبوس

کلا برنامه زندگیم به هم ریخته. به هیچی نمیرسم. خدا کنه زودتر روال کار دستم بیاد

اونهائیکه با وجود بچه سر کار میرن و مثل من دست تنهان چه میکنن؟؟؟غمگین

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان آنیسا
16 دی 93 7:22
نگو که دام خونه سرکار رفتن با بچه داری خیلی سخته