مهسا و حسین عشق ما

نمایشگاه کتاب در کانون

در همون دوره دهه فجر نمایشگاه کتاب هم بر پاشد. من و مهساجون و حسین جون هم رفتیم. در ابتدا صورت مهسا رو کیتی کردیم که خیلی دوستش داشت و سعی کرد تا شب حفظش کنه در آخر هم مهسا جون در برنامه رادیو زنده نمایشگاه شرکت کرد و به زیبایی و با تسلط کامل قرآن و شعر  خوند ...
10 مرداد 1394

دهه فجر 93 در کانون پرورش کودکان و نوجوانان

در دهه فجر کانون برنامه های جالبی برای بچه ها داشت. عمدتا از مدارس می اومدن. اما ما هم به اتفاق آوا و مامان آوا در این برنامه ها شرکت میکردیم. در این تنائتر هم شرکت کردیم. موزیکال و جالب بود ...
10 مرداد 1394

تولد یکسالگی حسین

عزیزدلم حسین جون امسال برات تولد گرفتیم ولی در واقع تولد برای مهسا و مهدیس بود اونها تمام برنامه های اجرایی تولد رو خودشون به عهده گرفتن از جمله شمع فوت کردن، بریدن کیک باز کردن کادوهاو ...   ...
10 مرداد 1394

کلاسهای کانون پرورش فکری کودکان 1

کلاس های مونتسوری، قصه گویی و قرآن رو با اشتیاق خیلی زیاد دنبال میکنی مهسا جونم و من از این اشتیاق زیادت خوشحالم و اوقاتی رو که در کانون میگذرانی به منم مزه زیادی میده. کلاس قصه گویی خلاق با خانم خدایی- از فاصله دور زوم کردم  و عکس گرفتم در حالی که مهسا روی صندلی نشسته و برای بچه ها قصه میگه: این هم پارکی که روبری خانه قرآن هست و مهسا با همکلاسیهاش به خصوص دینا و صدف کلی بازی میکنه   ...
26 فروردين 1394

خواب خالی

مهسا جونم، من و شما و حسین دیشب رو باجای خالی باباجون گذروندیم. دیشب بله برون عمه  سمیه در اراک بود و چون حسین کمی بدحال بود ما در خانه ماندیم. حسین کاملا عوارض سرماخوردگی رو داشت به اضافه اینکه در شب قبلش نیم ساعت نیم ساعت به دلیلی سرفه های خشک دردناک بیدار میشد و به گریه میافتاد و تب خیلی شدیدی داشت. تشخیص دکتر این بود که اینها از عوارض دندان در آوردن هست و گلوش به آب دهانش حساس شده. امروز من و شما هم به سرماخوردگی مبتلا شدیم و برای بار دوم در پاییز و زمستان امسال همگی باهم بیماریم و چقدر سخته. خدارا شکر خاله آمنه به دادمون رسید. مهسا جون دیشب هنگام خواب به شما گفتم:"شب خوش.خوابهای خوب ببینی" و شما گفتی:"شب بخیر ا...
26 دی 1393

کلاس ماجراجویی و قرآن

مهساجونم کلاسهای شما شروع شدن و ما هر روز به هوای کلاسهای شما بیرون میزنیم. البته اقرار میکنم که در همین دو روز بریدم. چون هر دفعه به همراه شما باید حسین رو هم آماده کنم. البته حسین بیشتر از خودت همکاری میکنه و هم سریعتر غذاشو میخوره و هم زودتر میتونم حاضرش کنم. اما آماده کردن شما..... . آخرش هم که بعد از گذشت نیم ساعت تا یکساعت که حاضر میشی حالا غر و غرو و خرده فرمایشات شروع میشه. در همین دو جلسه که رفتیم هم زمان رفت و هم زمان برگشت به حال قهر و گریه بوده: چرا عینک آفتابیمو نیاوردی؟ ببین به خاطر آفتاب نمیتونم چشمامو باز کنم. ( در حالی که آفتابی هم نیست) چرا دستکشهامو نیاوردی ببین دستهام یخ زده ( ما که توی این تهران نه سرمای درست و  درم...
15 دی 1393

مهسا هم دیگه به کلاس میرود

مهسا جون هفته پیش کلاس کانون پرورش فکری کودکان ثبت نامت کردم. فعلا دو تا کلاس "شعر و قصه گویی" و " ماجراجویی به روش مونتسوری".14 دی اولین جلسه ات برگزار میشه. مدتی هم بود که در رزرو کلاسهای جامعه القرآن بودیم و امروز رفتیم برای ثبت نام. روزهای زوج هم کلاسهای قرآن. یه تست کوچیک هم ازت گرفتن. نام و فامیل و نام پدر رو خودت گفتی و مربی با خوشحالی اظهار کرد که دختر مستقلی هستی. بعد ازت خواست شعر بخونی. شما هم سوره حمد رو خوندی و گفتی دوتای دیگه هم بلدم. بخونم؟ و بعد شعر دوست داشتنی "خواب میدیدم بچه شدم" رو خوندی و باعث افتخار من بود که در جلوی اسمت نوشته شد:"عالی" دیگه هر روز باید به اتفاق هم سه تایی بریم ...
13 دی 1393