مهسا و حسین عشق ما

یکسالگی مهسا جونم

1390/6/28 18:08
نویسنده : مامان
193 بازدید
اشتراک گذاری

و چه اندازه شیرین است

روز میلاد تو

روزی که تو آغاز شدی

 تولدت مبارک شیرینی زندگیم

یک ساله که با همیم یکساله که هر روز شاهد رشد و بالندگیت هستم هر روز میبینم که کارای جدید انجام میدی  و منو بابایی رو غرق لذت میکنی و دقیقه به دقیقه خدا رو شکر میکنیم. گرچه بعضی موقعها واقعا خسته بودم ولی خوب راهشو بلد بودی با یه لبخند کوچیک به خصوص الان که دندونای ریز و قشنگت هم ظاهر میشن تمام خستگی ها رو بیرون میکنی از تنم.

قشنگم قرار شده تولدت رو کمی دیرتر بگیریم تا بابایی پایان نامه اش رو دفاع کنه ولی یه جشن کوچولویی شب تولدت گرفتیم.

 

اینجا هم اولین بار رسما کفش پوشیدی تا ببریمت بیرون قدم بزنی ولی تو همون خونه مدام میخوردی زمینلبخند

یه روز هم که مهمونی رفتیم چنان خسته شدی که به این شکل خوابت برد. چه کیفی میکرد باباییچشمک

نفسم، این هفته  هایی که گذشت بعضی کارا رو قشنگتر انجام میدی. وقتی کلاغ پر رو بازی میکنیم انگشتای کوچیک و قشنگت رو بالا و پایین میبری و برای هر حرکت میگی "دَ" اما با همون لحن کلاغ پر. خیلی به قسمت آخر یعنی مهسا که پر نداره خودش خبر نداره علاقه داری و جلو جلو شروع میکنی به دست زدن.

الان دیگه عاشق بیرون ریختن لباسهات از کشو، وسایلی که در هر کیفی هست، بیرون ریختن همه کارتها و پول از کیف پول مامان، ظرفها از داخل کابینتها هستی.

وقتی آهنگی میشنوی علاوه بر حرکتهای قبلی پاهات رو هم به زمین میکوبی. یه رقص پایی میکنی که نگو

 

بازی لی لی حوضک هم تا حدی انجام میدی. تا اسمش میاد سریع دستتو میبری وسط کف دستت. ولی بقیه اش رو حوصله نداری

وقتی شونه دستت هست و میگم شروع کن موهاتو شونه کن شونه رو روی سرت میکشی ولی خوب البته بیشتر موهاتو به هم میریزی.

تا گوشی تلفن یا موبایل دستت بیفته سریع میذاریش روی گوش خودت و به جای الو میگی "اَ"

واکسن یکسالگیت هم مرکز بهداشتیها برات زدند. از وقتی که آمپول رو در دستهای نازنینت فرو کرد تا آخر بدون اینکه بفهمی داره چکار میکنه نگاهش کردی یکدفعه خبر شدی و گریه...

وزن:8400 گرم      قد: 72 سانت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)