22 ماهگی مهسای عزیز
(16 مرداد 91)
با وجودی که الان داریم به 23 ماهگیت هم نزدیک میشیم ولی باید منو ببخشی که تازه میخواهم توصیفی از 22 ماهگیت داشته باشم. بذار به حساب اینکه ماه رمضونه و من هم کمی بی حال. شما را از شیر نگرفتم ولی تا حالا خدا کمک کرده و روزه هم میگیرم. از قرار معلوم هم شما روز به روز به شیر خوردن علاقه بیشتری نشون میدی.
آماده شدی بریم پارک و اصرار داشتی که حتماً "اِگ نَگ(عینک)" هم بزنی.
این هم دوست شما ناریکا در پارک. کلی موقع بازی مراقبت بود و مدام به شما میگفت" دوستم بیا دوستم بیا"
وای که چه ماهی بود مابین 21 تا 22 ماهگیت. اواسط تیرماه، نزدیک به 21 ماهگیت دیگه اجازه نمیدادی پوشکت کنم. تا می آمدم پوشک کنم میگفتی پوشک نه! پوشک نه! من هم سریع قبول کردم. چند روز اول هرجای خونه اراده میکردی آب میدادی و بعد تازه میگفتی جیش. یکبار نشسته بودی و مشغول خوردن صبحانه بودی. پاهات رو باز کردی و خیلی راحت جیش کردی و در همون حین به خودت میگفتی "آفرین" "آفرین" من از خنده ریسه رفتم و البته کلی قربون صدقه.
چند روز بعد هم با خرید سه عدد پوشک آموزشی کلی آسوده شدم چراکه شما هم کنترل ادرارت خیلی بهتر شده بود تا الان که دیگه هر موقع جیش یا پی پی داشته باشی خودت زودتر اعلام میکنی و منم به دستشویی میبرمت. خیلی وقتا که خودت پشت در دستشویی میری و سعی میکنی که شلوارت رو خودت در بیاری. خلاصه اینکه خیلی فهیم و خانم هستی. خودم قبلا فکر میکردم یکسال درگیر این مساله باشم ولی به لطف فهیم بودن شما، خیلی راحتتر از اونی بود که فکر میکردم. هر وقت که از دستشویی میای بیرون با زبون شیرین و مینیاتوری خودت میگی" شلوار بپوش، بابا ناسَ سه" یعنی شلوارم رو بپوش بابا ناراحت میشه.
البته دفعه اول که برای پی پی رفتی دستشویی و خودت دیدی خیلی ترسیدی و فرار کردی. تا الان هم هنوز کامل ترست نریخته. چاشنی این کار شما من و باباجون کلی آفرین و به به و چه چه میکنیم تا شما کمی راحتتر با این مساله کنار بیای.
اکثر مواقع صبحها زودتر از من بیدار میشی و منو تکون تکون میدی و میگی "پاشو پاشو" و وقتی من چشمهامو باز نمیکنم انگشتای قشنگ و کوچولوت رو میاری روی چشمهام، مژه هامو میگیری و میبری بالا تا من چشمهامو باز کنم . من در مقابل این حرکت اصلا نمیتونم مقاومت کنم میخندم سریع بلند میشم.
گاهی اوقات صبحها تا بیدار میشی از تخت سریع میری پایین با گریه دنبال بابا میگردی. منم میگم مهسا جون بابا نیست. بابا کجا رفته و خودت میگی "اُداره" یعنی اداره.
سوپ برات درست میکنم و میگم مهسا جون برات سوپ بیارم؟ شما هم میگی "نه ماکایی (ماکارونی) دُاُس کن(درست کن) " یا میفرمایی "سیبی دُ اُس کن(سیب زمینی سرخ کرده درست کن"
عاشق برنامه های خاله شا (خاله شادونه)، پنگون (پنگول)، عمو گونگ (عمو پورنگ)، ململ و جدیدا کارتون و تُن تن هستی. تک تک اردک عمو پورنگ رو برات ضبط کردم و مدام میگی "تک تک بذار". یه
بار هم نصف شب تو خواب میگفتی"پنگون پنگون" و بعد کمی خنده. اگه کانال برنامه دلخواهت رو عوض کنم میگی"نکن نکن، کارتون بذار". دیگه یه رقیب تو تلویزیون دارم.
یکبار سر ظهر بیرون بودیم شما پارک رو دیدی و گفتی مامان تاب تاب سرسره. من هم گفتم الان گرمه بعداً.
حالا هر موقع هوس پارک میکنی چه شب چه روز با لحنی دوست داشتنی میگی" مامان سرسره، گرمه؟ آره؟ بعداً " در واقع با این جمله ات من رو کباب میکنی.
خدایا چه بگویم در برابر لطف و محبتت که چنین عزیزی را به ما دادی. هزاران هزار بار شکر. فقط همین.