مهسا و حسین عشق ما

22 ماهگی مهسای عزیز

(16 مرداد 91) با وجودی که الان داریم به 23 ماهگیت هم نزدیک میشیم ولی باید منو ببخشی که تازه میخواهم توصیفی از 22 ماهگیت داشته باشم. بذار به حساب اینکه ماه رمضونه و من هم کمی بی حال. شما را از شیر نگرفتم ولی تا حالا خدا کمک کرده و روزه هم میگیرم. از قرار معلوم هم شما روز به روز به شیر خوردن علاقه بیشتری نشون میدی. آماده شدی بریم پارک و اصرار داشتی که حتماً "اِگ نَگ(عینک)" هم بزنی.     این هم دوست شما ناریکا در پارک.  کلی موقع بازی مراقبت بود و مدام به شما میگفت" دوستم بیا دوستم بیا" وای که چه ماهی بود مابین 21 تا 22 ماهگیت. اواسط تیرماه، نزدیک به 21 ماهگیت دیگه اجازه نمیدادی پوشکت کنم. تا می آمدم پوشک...
16 مرداد 1391

21 ماهگی مهسا جونم

مهسای عزیزم در حالی قدم به 21 ماهگی گذاشتی که بسیاری از کلمات را ادا میکنی و تعدادی از جمله ها را هم میگویی مثل بابا رفت دایی رفت. مامان سیبی درست شد؟ (سیب زمینی پخت؟) گوشی بده اکثر کلمات رو درست ادا میکنی ولی بعضی کلمات رو هم با زبون شیرین و مینیاتوری خودت میگی. آمانو، قارپُز (ترکی) : هندوانه   اِگ نَگ:عینک  ماکایی: ماکارونی البته سعی میکنم که لیستی از کلماتی که به قول خودمون ترو غلطی ادا میکنی تهیه کنم و در یک پست جدا بگذارم. عشق پارک رفتن هستی. تا بهت میگم  بیرون. کلی ذوق میکنی و میگی تاب تاب، سُسوره.  عزیز دلم هنوز خیلی ریزه میزه موندی. برای کنترل وزن و قدت بردمت: وزن:9800 کیلوگرم دور سر: 47 یعنی در عرض 3 ما...
3 تير 1391

20 ماهگیت مبارک

شاهدخت زیبای من! روزها تند و تند میگذرند و تو هم تند و تند بزرگ میشی. گاهی اوقات دوست داشتم اصلا هیچ کاری نداشتم و فقط باهات بازی میکردم و وقت میگذاشتم چراکه هم من و هم بابایی میدونیم که روزها همینطور که تا الان مثل برق و باد گذشته اند خیلی زود سپری میشوند و دیگر مثل الان افتخار نمیدی تمام وقت در کنارت باشیم. پس باید قدر بدونیم. عزیزم خیلی مهربونی هر غذایی که میخوری به من هم حتما باید مقداری بدی بخورم. هرچیزی هم که  طلب میکنی و بهت میدم با صدای ظریف و مینیاتوری میگی"مَنون" یعنی ممنون. به سیب زمینی میگی "سیبی" واقعا الان یه طوطی به تمام معنا شدی.حتی کارهایی رو هم که انجام میدی کمی همراه با ادا و اشاره برامون بازگو میکنی. ضمناً دندون هشتم...
1 خرداد 1391

پیشرفتهای کلامی

مهسا جونم از اینکه با سرعت فوق العاده ای سعی در یادگیری کلمات داری حظ میکنم. دیگه الان به قول خودم موتورت راه افتاده و همه کلماتی که میگیم تکرار میکنی تا یاد بگیری. به همین خاطر دایره لغاتت خیلی زیاد شده اونایی که یادم مونده رو اینجا مینویسم. اول اینکه این یکی دو روزه وقتی ازت میپرسیم " اسم شما چیه؟" با صدای قشنگ بچه گونه ات میگی "مسا". البته اولین اسمی هم که صدا زدی "علی" پسرعمو بوده که کامل اداش میکنی. این یکی دو روزه هم که اراک بودیم اسم پسردایی محمدحسین رو یاد گرفتی و همش صداش میکردی " مَمَ سِین" . دایی، نون، ماهی، گل، ماشین، دوباره، پتو       اینها رو فعلاً یادم میاد تا بعد.  12 اردیبهشت هم دندون هفتمت ، دندون ...
15 ارديبهشت 1391

می خواهم برای بچه ام بگویم

برایت میگویم دلبندم تا بدانی.. مي‌خواهم يك بار براي هميشه به او بگويم كه از من آزاد است كه از من دِيني به گردن او نيست. كه او مسئول دلتنگي‌ها و حفره‌هايي كه خودم عمري نتوانستم جبرانشان كنم نيست براي من او آزاد است. مي‌خواهم بنشينم و ساعت‌ها برايش بگويم كه من بهشت را زير پاي خودم نمي‌بينم و همه‌ي عشقي كه به پاي او ميريزم را براي لذت خودم مي‌ريزم و بالاخره حتما مي‌خواهم براي او بگويم كه اين دنيا بدون عشق نمي‌ارزد حتي اگر من بگويم ...
5 ارديبهشت 1391

19 ماهگی مهسا جونم

نقاشیهای خانم پیکاسو روی دیوارهای خونمون. البته اینها بخشی از هنرمندیهای شماست. آثار دیگری با مداد شمعی و خودکار در اقصی نقاط خونه کار کردی عزیز دلم. جدیداً به میکاپ علاقه زیادی نشون میدی و عاشق اینکاری. تبحر شما در عکس هم پیداست تولد مامانی (25 فروردین) هم زحمت کشیدی منو بردی رستوران حیف که خودت فقط سیب زمینی سرخ کرده خوردی.   عزیز دلم از اینکه الان هر چیزی رو میگم میفهمی کیف میکنم. دایره لغاتت هم داره بیشتر میشه هرچیزی رو که میخوای باز بشه اعم از شکلات و در و.. میگی: باز توتو : پرنده ،  یوپ:سوپ،  بَلَ: منو بغل کن،  عمی: عمه،  آله: خاله،  بالا: بالا، پا: پا، اییار: خیار گوشو: شکلات، دو...
1 ارديبهشت 1391

دومین بهار زندگیت مبارک

شهزاده زیبای ما! دومین بهار زندگیت زیبایی دوچندان به بهار ما نیز داد. امسال عید نیز کلاً اراک بودیم. گرچه در پی آنفلونزای بدی که در اسفند گرفتی و بلافاصله بعد از بهبودیت واکسن 18 ماهگی رازدی بسیار ضعیف شده بودی و کلاً عید تب و بدن درد داشتی. اما بعد از اتمام تعطیلات و بازگشت به خانه کلاً خوب شدی و سرحال اومدی. مهسا در کنار سفره 7 سین مامان بزرگ (مامان طیبه)   مهسا و مهدیس خونه منیره جون (دختر خاله مامان) دارن با اسباب بازیهای آقا مهدی حال میکنن دوچرخه محمد حسین رو با دوچرخه پسر همسایه عوض کردی و مشغول گردش... 13 به در مهسا با زهرا دخترعمه قربون اون دندونات  (٣١ فروردین 91) ...
31 فروردين 1391

16 و 17 ماهگی

(٢٦ بهمن 1390) مهسای عزیز من. 17 ماه است که وجود نازنینت گرمی بخش زندگیم است. طنین قشنگ صدایت بخصوص وقتی مرا با آهنگ قشنگی "ماما" صدا میزنی وجودم را غرق شور و شعف میکند. گاهی اوقات برای بازی هم که شده میگی "ماما" و من مثلاً دو متر بالا میپرم و میگم "بله" و دوتایی غش میکنیم از خنده. قربون اون دندونای قشنگت که خنده هات رو دو چندان زیباتر کرده. الان 4 تا دندون بالا داری و دو تا پایین . فکر میکنم دندون آسیات هم قراره در بیاد چون گاهی اوقات انگشتت رو روی دندونات میکشی به اضافه یه جیغ کوچولو. کلماتی که میگی: ماما  بابا دوپ= توپ   آبَه=آب     میام نیام =خوراکی اعم از غذا و تنقلات   به بهی=خوراکی   اَل...
29 فروردين 1391

14 ماهگی و 15 ماهگی

عزیز دلم چه روزهای قشنگی رو با هم میگذرونیم. از اینکه الان خیلی جملات رو درک میکنی لذت میبرم. بیشتر جملاتی رو که بهت میگم درست انجام میدی: اینو ببر ، اینو بیار، اینو بذار سر جاش، عروسک رو لالا کن.... کاملا دقت داری که ما چه کارهایی انجام میدیم چند وقت پیش وقتی دور هم جمع بودیم و با هم میخندیدیم یک دفعه دیدیم شما هم که وسط جمع ایستاده بودی دهانت را تا جایی که راه میداد باز کردی و گفتی "ها" خیلی بامزه بود.تازه فهمیدیم که خودمون چطور میخندیم.  گاهی اوقات هم میشینی و سرت رو میبری پایین و در حالی که داری سرت رو بالا میاری صدای "خ" رو در میاری و به همون شکل قبلی میخندی. خلاصه اینکه کلا آینه شدی. وقتی برات شعر "ببعی میگه بع بع" رو میخونم جوا...
19 دی 1390