مهسا و حسین عشق ما

تولد داداش حسین

سلام گلهای قشنگ من. این زمستانی که گذشت من در حسرت یه روز برفی در تهران بودم. حسین جون چقدر برایم رویایی بود که وقتی پا به این دنیا گذاشتی دونه های قشنگ برف هم هوایی ناب رو به تهران هدیه کردند. در یک روز برفی به دنیا اومدی اونم چه برفی. 14 بهمن 92 خداوند دوباره یه فرشته آسمونی بهمون هدیه داد و زندگیمون صد چندان زیباتر شد. البته به غیر از وقتهایی که با گریه های نیمه شب  کولیکی دیگه رمقی برام نمیمونه شبی که بیمارستان بودم مهسا در خانه خودمان به همراه مامان بزرگ(مامان طیبه) خاله مجلله و خاله آمنه و عمه لیلا مونده بود. تعدادی کادو هم تهیه کردیم و وقتی با حسین و باباجون به خانه برگشتیم به مهسا گفتیم که این کادوها رو داداش حسین برات خ...
20 فروردين 1393

سفر به شمال

امسال هم به لطف همت دايي مهدي 26 تا 30 شهريور راهي سفر شمال شديم. گرچه من به خاطر نيني 4 ماهه اي كه در وجودم داشتم براي رفتن به سفر مردد بودم اما در نهايت راهي شدم. اولين روز راهي ماسوله شديم. خودم هم اولين بار بود كه به آنجا ميرفتم. محشر بود چه مسير زيبايي چه منطقه زيبايي فوق العاده بود و ما كلي حيفمان شد كه چرا زودتر به اين منطقه نيامديم و اين دفعه هم چقدر كم آنجا بوديم. در آنجا هم هرسه لباس محلي پوشيديم و عكس انداختيم شما نميخواستي اين لباس رو  در بياري و  اصرار داشتي كه با همانها ادامه مسير بدي من خودم يكي دوتا عكس ازت گرفتم تا راضي شدي. عليرغم اينكه از قايق سواري ميترسيدي اما به لطف سرگرميهايي كه باباجون برات فراهم...
10 آبان 1392

دومين جشن تولد 3 سالگي

عزيز دلم مهسا چه زود ميگذرند اين روزها و چه زود بزرگ ميشوي تو و من گاهي از درك لذت با تو بودن در اين روزها جا ميمانم. حتي از ثبت شيرين زباني هايت نيز جا مانده ام چراكه اگر بخواهم ثبت كنم بايد فقط دوربين به دست گوشه اي بنشينم و مدام فيلم بگيرم. اما در يكي از اين روزها روايت زيبايت از قصه شنگول و منگول رو حتما ضبط ميكنم. شب 23 شهريور با حضور گرم عمه سميه و عمه مليحه و عمه سميرا تولدت را برگزار كرديم. خاله ها همه در اراك بودند و نتوانستند در آن شب پيشت باشند. اما بازهم خيلي بهت خوش گذشت. بادكنك، كيك، شمع، فوت كردن شمع و كيك تولد و كادوهاي رنگارنگ همه و همه دست به دست هم دادند تا تو شبي خوش را بگذراني.  امسال هم با وجود ني ني ديگري در  ...
10 آبان 1392

جشن تولد 3 سالگی دسته جمعی

عزیز دلم به سومین سالگرد تولدت نزدیک میشیم.امسال جشن تولد و کیک و فوت کردن شمع و کادو گرفتن برات جذابیت ببیشتری داره و تقریباً 7-8 ماهه که به ما معترض هستی چرا برای من تولد نمیگیری؟ وقتی عکسهای تولد مهدیس رو میبینی بهت میگم عکسهای تولدت رو ببین با لحنی معترض میگی تولد من نیست تولد مهدیسه. وقتی امسال عمه سمیه شب تولد من با کیک تولد و کادو اومد خونمون و یک تولد کوچیک گرفتیم بیشتر حساس شدی و بعد از آن به من میگفتی برای من تولد میگیری؟ -بله بعدش میگی: میذاری خودم کیک رو ببرم و فوت کنم ، برای من کادو بخریا و قیافه من  حالا دیگه امسال دو تا تولد داری یکیش که 7 شهریور با متولدین مرداد و شهریور 89 در خانه کودک تماشا ساعت 4-7 یک جشن تولد دلچس...
19 شهريور 1392

نمایشگاه کتاب 92

مهسا جونم الان که کمی فراغت پیدا کردم میخوام از نمایشگاهی که با هم رفتیم عکس بذارم. خاطره اش خیلی توی ذهنت مونده و خیلی خوشحالم وقتی میخوای از اونجا تعریف کنی میگی " رفته بودیم دانشگاه کتاب...".البته ما تا از در ورودی به غرفه بچه ها رسیدیم کلی شما خسته شدی منم گفتم تا خیلی خسته نشدی چند تا عکس ازت بگیرم: اما کمی نگذشته بود که از خستگی وسط سالن نشستی و تا من می آمدم سراغت داد میزدی که برو نیا. من هم کناری ایستادم و مردمی که از کنارت رد میشدند تا بادکنک را به دستت میدادند پرت میکردی وسط سالن. کمی که خستگی ات بیرون رفت به غرفه افق رفتیم اونجا تا شد کتاب جمع کردی بعدش هم که غرفه کانون و نقاشی و ویدئوهای هاجر عروسی داره .... ...
2 تير 1392

2 سال و 9 ماهگی و آبله مرغون

مهساجون نیمه خرداد وقتی حاضر شدیم برای مسافرت دیدم که روی شکم و سینه ات دون دون شده و چون بچه های آپارتمان هم گرفته بودند فهمیدم که بله... خانم خانما هم آبله مرغون گرفتند. به همین خاطر در خانه ماندگار شدیم. سه روز اول خیلی تب داشتی و مدام از من میخواستی که بغلت کنم. سرت را هم خیلی میخاراندی ولی بدنت رو که با کالامین چرب کردم از خاراندن خبری نبود. کلا خیلی همکاری کردی چون توی صورتت هم چند تا زده بود و وقتی ازت خواستم که اونها را نخارانی که خون نیاد کاملا گوش کردی. البته خودت نمیدونستی قضیه چیه و فکر میکردی که چون زمین خوردی بدنت زخم شده اما الان خدارا شکر خوب خوب شدی. الان دیگه خوشحالم که بگم قضیه پوشک گیری در 2 سال و 8 ماهگی کاملا تموم ...
31 خرداد 1392

عید نوروز 92

مهسای عزیزم  امسال را هم با وجود گرمت عید ما را خیلی دلپذیر کردی. امسال هرجا رفتیم مجلس را با شعرهای قشنگی که میخوندی گرم میکردی. همه عاشق شعر خوندنت بودن و درخواستهات هم زیاد. بخصوص "خواب میدیدم بچه شدم، مثل گل باغچه شدم..." که حتما در ادامه مطلب یکی دو تا از شعرها را خواهم آورد. هفت سین خونه مامان بزرگ با تصویری از هفت سین پارسالت عاشق محمد حسینی و همبازی یک ربعه با مهدیس بقیه اش مدام ازش فرار میکنی آخه یک کم بهت زور میگه . از محمد حسین خیلی دفاع میکنی و در بازیها هم هرچقدر ازش کتک بخوری باز هم میری و نوازشش میکنی. محمد حسین هم خیلی قشنگ گفت:" من نمیدونم مهسا چرا اینقدر منو دوست داره؟" البته خوشگلم مهدیس هم کفش تخ تخی های قش...
31 فروردين 1392